بخش دوّم
امام حسین(ع) در عصر خلفا تا معاویه
اشاره:
امام حسین(ع) پس از رحلت پیامبر(ص)، با حوادث بسیار تلخ و جانسوزی مانند؛ ماجرای غصب خلافت، ماجرای شهادت جانگداز مادرش حضرت زهرا (س) و ... روبرو گردید.
آن بزرگوار در این عصر، سایه به سایه پدر، در ابعاد گوناگون، از حریم حق دفاع میکرد و همدم و شریک غم و اندوه پدر بود. از هر فرصت مناسبی به مبارزه با طاغوتیان و باطلگرایان برمیخاست و با افشاگریهای قاطع خود، از تبلیغات انحرافی دشمن جلوگیری نموده و به حمایت از حق برمیخاست.
برای اینکه تا حدودی با جلوههای رفتاری امام حسین(ع) آشنا شویم، به ذکر نمونههایی در این راستا میپردازیم.
امام حسین(ع) در عصر خلافت ابوبکر و عمر
موضعگیری امام حسین(ع) در برابر ابوبکر و عمر، همچون موضعگیری برادرش امام حسن(ع) بود.[1]
در این عصر، حسین(ع)و برادرش حسن(ع) که دوران کودکی را میگذراندند، همراه مادرشان حضرت زهرا (س)، برای مطالبه فدك، نزد ابوبکر رفتند و به عنوان شاهد، گواهی دادند که فدک از آن فاطمه(س) است. به گونهای که ابوبکر گواهی آنها را پذیرفت؛ ولی با مداخله عمر، گواهي آنها نقض گرديد.[2]
ماجرای اذان گفتن بلال حبشی به تقاضای حسن(ع) و حسین(ع) ، در عصر خلافت ابوبكر بیانگر آن است که حسین(ع) همراه برادرش حسن(ع) از هر فرصتی، ناخشنودی خود را از حکومت ابوبکر، آشکار میساختند و به او اعتراض مینمودند.
یکی از موارد شرکت حسن و حسین(ع) در اعتراض به حکومت ابوبکر این بود که حضرت علی(ع) سه شب پیاپی، فاطمه(س) را بر مرکبی سوار میکرد و دست حسن و حسین(ع) را میگرفت و به خانه رزمندگان بدر، (مهاجر و انصار) میبرد و حق خود را برای آنها بیان مینمود و از آنها میخواست تا آن حضرت را برای گرفتن حقّش (یعنی مقام رهبری) یاری کنند. ولی جز افراد اندکی، کسی جواب مثبت به آن حضرت نمیداد.[3] و از سخنان امام حسین(ع) این است که:
«إِنَّ أَبَابَكْرٍ وَ عُمَرَ عَمَدَا إِلَى اَلْأَمْرِ وَ هُوَ لَنَا كُلُّهُ، فَجَعَلَا لَنَا فِيهِ سَهْماً كَسَهْمِ اَلْجَدَّةِ، أَمَا وَاَللَّهِ لَیَهُمَّ بِهِمَا أَنْفُسُهُمَا يَوْمَ يَطْلُبُ اَلنَّاسُ فِيهِ شَفَاعَتَنَا.»
«ابوبکر و عمر به مقام رهبری تکیه زدند، با اینکه همهاش از آن ما بود. آنان در خلافت سهمی همانند سهم جدّه (به اندازه اندک که فرزندان به جدّه میدهند) برای ما قرار دادند، آگاه باشید به خدا سوگند آن روز (قیامت) که مردم خواهان شفاعت ما هستند، این دو نفر به خاطر محروم بودن از شفاعت ما، خود را سرزنش کنند.»[4]
اعتراض به عمر بن خطاب
در زمان خلافت عمر بن خطاب، روزی مسجد پر از جمعیت بود. حسین(ع) نیز که ده سال بیشتر نداشت در مسجد نشسته بود. عمر بالای منبر رفت و در ضمن گفتاری، خود را «اَؤلی از جان مؤمنان» خواند.
در این وقت، حسین(ع) برخاست و در میان انبوه جمعیت فریاد زد: «ای دروغگو! از منبر پدرم رسول خدا(ص) پایین بیا؛ این منبر، منبر پدر تو نیست.»
عمر در پاسخ گفت: «سوگند به جانم؛ این منبر، منبر پدر تو است. پدر من منبر نداشت. آیا این موضوع را پدرت على(ع) به تو یاد داده است؟»
حسین(ع) فرمود: «اگر از پدرم پیروی کنم در آنچه به من دستور میدهد، سوگند به جانم به وسیله او به راه هدایت میروم و پدرم در عصر رسول خدا (ص) بر گردن مردم بیعت دارد. (یعنی روز غدیر مردم با او بیعت کردهاند) که جبرئیل امین آن را از طرف خداوند وظیفه مردم کرده است و آن را جز منکر کتاب (قرآن) انکار نمیکند. مردم در قلبشان، حاکمیّت علی(ع) را باور دارند ولی در زبان انکار میکنند. وای بر آنان که انکارکننده حقّ ما، خاندان پیامبر (ص) میباشند. در آن هنگام و در حالی که سخت در عذاباند با رسول خدا (ص) ملاقات مینمایند.»
عمر گفت: «لعنت خدا بر کسی که حق پدرت را انکار کند. ما به مردم امر کردیم از ما اطاعت کردند. اگر از پدرت اطاعت میکردند، ما نیز از او اطاعت میکردیم...»
گفتگو ادامه یافت تا اینکه عمر در حال خشم از منبر پایین آمد و همراه گروهی از اصحاب به حضور علی(ع) رسیدند و ماجرا را به عرض رساندند... امام حسن(ع) در آنجا بود و اعتراض حسین(ع) را تأیید کرد.
آنگاه امیرمؤمنان(ع) پس از سخنانی به عمر فرمود: «حسن و حسین(ع) نزدیکترین افراد به رسول خدا (ص) هستند. آنها را در مورد حقشان راضی کن تا افراد بعد از آنها نیز راضی گردند.»
عمر گفت: «رضایت آنها در چیست؟»
على(ع) فرمود: «رضایت آنها، بازگشت از خطا و توبه از گناه است.»
عمر گفت: «پسرت را تربیت کن تا در برابر سلاطینی که حاکم بر مردم هستند ستیز نکند.»
على(ع) فرمود: «من گنهکاران را تربیت میکنم؛ ولى آن کسی را که رسول خدا (ص) پروریده و دستپرورده مستقیم مکتب پیامبر است، دیگر تربیتی بهتر از آن وجود ندارد. آیا این دو پسر (حسن و حسین(ع)) را راضی نمیکنی؟»
عمر در حالی که خشمناک بود از خانه بیرون آمد. عدّهای از یارانش به او گفتند کار به کجا کشید؟ در پاسخ گفت: «آیا بر ضدّ پسر ابوطالب و دو فرزندش حجّتی وجود دارد؟!»[5]
نمونهای از علم حسین(ع) در عصر خلافت عمر
ابوسلمه میگوید: همراه عمر بن خطاب به مکّه رفتم و در مراسم حج شرکت نمودم. در مکّه، شخصی نزد عمر آمد و گفت: «من در حال احرام بیرون آمدم و تخم شترمرغی را دیدم، آن را برداشتم، شکسته و پختم و خوردم. چه چیز بر گردن من (به عنوان کفاره) واجب میشود؟»
عمر گفت چیزی در این باره به ذهنم نمیآید، اینجا بنشین شاید خداوند مشکل تو را به وسیله بعضی از اصحاب رسول خدا (ص) حل کند.
در این هنگام، علی و حسین(ع) به آنجا آمدند. عمر به آن شخص گفت این علی پسر ابوطالب است؛ برخیز و سؤال خود را از او بپرس.
او برخاست و ماجرای خود را عرض کرد. علی(ع) فرمود سؤالت را از این پسر (اشاره به حسین(ع)) بپرس. او گفت هر کدام از شما مرا به دیگری حواله میدهد!
مردمی که آنجا بودند اشاره کردند ساکت باش، این حسین(ع) فرزند رسول خدا (ص) است، مسئلهات را از او بپرس. آن شخص ماجرای خود را برای حسین بیان کرد. حسین(ع) به او فرمود: آیا شتر داری؟ عرض کرد آری. فرمود به تعداد تخم شترمرغی که برداشتهای و خوردهای شتر نر را با شتر ماده آمیزش بده، آنچه از شتر ماده تولّد یافت آن را (به عنوان کفّاره) به سوی کعبه (برای قربانی) روانه کن.
عمر گفت: ای حسین! شتر ماده (گاهی) سقط جنین میکند، در این صورت مسئله چگونه خواهد بود؟!
حسین(ع) فرمود: تخم شترمرغ نیز (گاهی) فاسد میشود. (با این مقایسه، پاسخ عمر را داد.)
عمر گفت: راست گفتی و نیکو جواب دادی. علی(ع) برخاست و حسینش را به سینهاش چسبانید و فرمود:
«ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَ اَللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.»
«آنها فرزندانی بودند (که از نظر پاکی و کمال) بعضی از بعضی دیگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست.» (آلعمران / ۳۴)[6]
عدم شرکت حسین(ع) در فتوحات عصر خلفا
حسن و حسین(ع) در عصر خلفا، همان موضعگیری پدرشان را داشتند و بر همین اساس، در جنگهای عصر خلفا به طور مستقیم شرکت نکردند. چرا که چگونگی آن فتوحات را هماهنگ با اسلام نمیدانستند. ولی در بعضی از تواریخ[7] تصریح شده که امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در عصر خلافت عثمان، در سال ۳۰ هجری، در فتح طبرستان، (قسمتهایی از گیلان و مازندران کنونی) به فرماندهی سعید بن عاص شرکت داشتند؛ و همچنین از رزمندگان پیشتاز فتح شهرهای آفریقا بودند.[8]
به هرحال این موضوع از نظر محققان اسلامی، مورد اختلاف است و شرکت نظامی امام حسین(ع) در فتوحات عصر خلفا، به خوبی روشن نیست.
ازدواج شهربانو با امام حسین(ع)
شهربانو، یکی از دختران یزدگرد سوم (آخرین پادشاه ساسانی) بود که در عصر خلافت عمر و در ماجرای فتح ایران، به اسارت سپاه اسلام درآمد و به مدينه آورده شد.
او قبل از اسارت؛ شبی در عالم خواب، پیامبر اسلام (ص) و حسین(ع) را دید که وارد کاخ کسری میشوند و پیامبر به او (شهربانو) میفرماید: ای دختر پادشاه عجم! من تو را نامزد حسین(ع) نمودم. آنگاه پیامبر (ص) رفت و فاطمه (س) وارد ایوان کاخ گردید و شهربانو را در آغوش گرفت و فرمود: تو نامزد پسر من و عروسم هستی. به زودی مسلمانان بر شما پیروز میشوند و تو اسیر آنان میگردی. نگران نباش، در مدینه به وصال شوهرت خواهی رسید.
... بر اثر پیروزی سپاه اسلام، حکومت شاهان ساسانی سرنگون گردید و شهربانو با عدّهای از بستگانش اسیر شد. آنها را به مدينه آوردند. در مدینه، مردم برای تماشای دختر پادشاه عجم، اجتماع کرده بودند تا شهربانو را ببینند، ولی این بانوی عفیف و با شرم چهره خود را پوشانده بود.
عمر بن خطاب وارد مسجد شد و خواست نقاب از روی او بردارد و او را به عنوان کنیز در معرض فروش بگذارد که او به زبان فارسی گفت: «روی خسرو سیاه باد! اگر او نامه پیامبر (ص) را پاره نمیکرد، امروز مرا اسیر نمیکردند تا مردم گروهگروه به تماشای من بیایند.»
عمر خیال کرد شهربانو به او دشنام میدهد، لذا تصمیم گرفت به او آسیب برساند. حضرت على(ع) به عمر فرمود: «او به تو دشنام نداد، بلکه جدّش را نفرین کرد.»
در این موقع، عمر تصمیم گرفت او را به هر کسی که بهای بیشتر داد بفروشد.
حضرت علی(ع) پیشنهاد کرد؛ اختیار انتخاب همسر، به خود شهربانو واگذار شود.
عمر این پیشنهاد را پذیرفت و شهربانو در میان جمعیت دست بر روی شانه امام حسین(ع) نهاد و گفت:
«اگر اختیار انتخاب با من است، من این شخص را برگزیدم و این نور تابان و ستاره درخشان را بر همه کس ترجیح میدهم.»
آنگاه علی(ع) به او فرمود: «به چه کسی وکالت میدهی؟» عرض کرد: «به شما»
در این هنگام علی(ع) به حُذیفة بن يمان دستور داد تا عقد ازدواج شهربانو را برای حسین(ع) بخواند و به این ترتیب شهربانو، همسر امام حسین(ع) گردید.
جمعی از او پرسیدند: «چرا در میان آن همه جمعیت، حسین(ع) را برگزیدی؟»
او در پاسخ؛ ماجرای خواب دیدن خود را بیان کرد. حضرت شهربانو از حسین(ع) دارای یک فرزند شد که همان امام سجّاد(ع) است و هنوز چند روزی از ولادت امام سجّاد(ع) نگذشته بود که شهربانو از دنیا رفت.[9]
اعتراض به عثمان
در زمان خلافت عثمان که او در آغاز محرم سال ۲۴ هجری بر مسند خلافت نشست و حدود ۱۲ سال خلافت کرد؛ حسین(ع) دوران جوانی را میگذراند و همواره با پدر و برادر بود و هرگز خلافت عثمان را نپذیرفت و در فرصتهای مناسب به آن اعتراض میکرد. از جمله هنگامی که عثمان، ابوذر را تبعید به ربذه کرد. با اینکه عثمان دستور اکید داده بود کسی به بدرقه ابوذر نرود، على(ع) همراه جمعی از یاران و از جمله حسن(ع) و حسین(ع) به بدرقه ابوذر شتافتند و هر یک خطاب به ابوذر سخنانی گفتند که گفتار حسین(ع) چنین بود:
«ای عموی من! پروردگار بزرگ، قادر و تواناست، او میتواند هر چه را که بر تو وارد شده، تغییر دهد و خداوند هر روز مقامی (و شأن خاصی) دارد. این مردم، دنیا و زندگی را از تو بازداشتند و آسایش را از تو گرفتند، ولی تو دینت را از آنان گرفته (و نگذاشتی ملعبه هوسهای آنان گردد) به راستی که تو از دنیا و دنیاداران بینیازی و دنیای مردم پیش چشمت ناچیز است. ولی این مردم به روش تو بسیار نیازمندند. من از درگاه خدا برای تو صبر و پیروزی میطلبم و امیدوارم خداوند تو را در تمام کارها، یاری فرماید. دل قوی دار و از حرص و ذلّت دوری کن. خود را مباز و به خدا پناه ببر، زیرا صبر و مقاومت، نشانه دینداری و بزرگواری است. حرص و آز بر روزی کسی نمیافزاید و آن را پیش نمیاندازد و با زبونی و ترس، مرگ به تأخیر نمیافتد.»[10]
به این ترتیب، میبینیم حسین این چنین به دستگاه خلافت عثمان میتازد و از تبعید شدهی آن، تقدیر میکند و آشکارا مخالفت خود را با روش عثمان اعلام میدارد.
خودآزمایی
1- یکی از موارد شرکت امام حسین(ع) در اعتراض به حکومت ابوبکر را بیان کنید.
2- یک نمونه از اعتراض امام حسین (ع) به حکومت عثمان را بیان کنید.
3- چرا امام حسین (ع)، در جنگهای عصر خلفا بهطور مستقیم شرکت نکردند؟
پینوشتها [1]. در شماره قبل ذكر شد.
[2]. شبهای پیشاور، ص 678 و 679.
[3]. احتجاج طبرسی، ج ۱، ص ۱۰۷ - معاویه در ضمن نامهای، همین مطلب را به عنوان شماتت، برای علی(ع) بیان میکند. (شرح نهج حدیدی، ج ۲، ص ۴۷).
[4]. بحار، ط قدیم، ج ۸، ص ۲۴۸.
[5]. اقتباس از احتجاج طبرسی، ج ۲، ص ۱۳ - ۱۴ - الاصابه، ج ۱، ص ۳۳۳.
[6]. بحار، ج ۴۴، ص ۱۹۷ - نظیر این داستان در مورد امام حسن(ع) نیز نقل شده که در شماره قبل ذکر شد.
[7]؛ مانند تاریخ طبری، ج ۵، ص ۵۷ - ۵۸ و «العبر» ابن خلدون، ج ۲، ص ۱۳۴ - ۱۳۵.
[8]. الأئمة الاثني عشر (هاشم معروف)، ج 1، ص 428 و ج ۲، ص ۱۶.
[9]. اقتباس از ریاحین الشریعه، ج ۳، ص ۱۱ - ۱۴ - نظیر این مطلب با اندکی تفاوت در اصول کافی، ج 1، ص 467 آمده است. (توضیح بیشتر در شماره بعد.)
[10]. الغدير، ج ۸، ص ۳۰۱ (به نقل از مدارک متعدد اهل تسنن) - شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید، ج ۸، ص ۲۵۳.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی